جـــام مـي را بـه وصالـــش تمنـا كردم
كه به معراج علي رفتم و ســـودا كردم
من همان ذره ي ِ حــق طلب نا چــيزم
كه به درگاه علي مي روم و خورشـيدم
--------
سودا=عشق ، شور و شوق
برچسبها: سودايي, ذره, امام علي, معراج, اميرالمومنين, شعر آييني, محمدصادق, غلامي, مرادحاصلي, بي نشان,
بي بهانه مي گريم
خانه ي غم هايم آباد است
دلِ من ، منجمد و ظالم گشت
عشق از خانه به مبدا برگشت
اما...
گم شده اي دارم من
افسوس كه از عشق خبري نيست ديگر
نيست ديگر در اين خانه ي مهدوم دلم
هيچ سرخط و نشانه
از آن مهر و صفايِ قديمي
كه به ويرانه مبدل گشته
هست آهي... نيست ماه و هيچ مهتابي
كه در آن صبح جديد
و در آن صبح سياه
غروبش نم نم بود
بي غم و نسبي بود
***
كه مردم همگان
بگزاردند نمازش را
خواندندش تلقينش را
بردنش از ياد حديثش را
با خودش برد ، شب ، ماهم را...
برچسبها: دوري از خدا, شعر آييني, سپيد, بي نشان, نون و القلم, گريه, محمدصادق غلامي, مرادحاصلي,
از عشق طلب كن!
كه ضميرش به طرب انگيزد مجنون را
برچسبها: بي نشان, شعر آييني, عشق, خدا, لذت, معنوي, سماع, محمدصادق غلامي, مرادحاصلي, نون, و, القلم, عكس نوشته,
.: Weblog Themes By Pichak :.